انجمن
تعداد بازدید 200
|
نویسنده |
پیام |
m_usf

ارسالها : 13
عضویت: 1 /1 /1394
محل زندگی: شهرکرد
سن: 28
شناسه یاهو: m_usf@yahoo.com
تشکر شده : 7
|
فرصت
فرصت:
من و شهید غفور از همان دوران بچگی هم بازی بودیم.با وجود اینکه خیلی با هم رفیق بودیم ولی من دنبال فرصتی بودم که به او بفهمانم که قدرت من از ایشان بیشتر است و بالاخره یک روز این فرصت بدست آمد و من طوری قرار داشتم که بالای سر شهید غفور بودم.در همین حال یکدفعه ضربه ای به او وارد کردم و با خودم فکر میکردم که دیگر نمیتواند کاری انجام دهد.ایشان سریع خودش را از روی زمین بلند کرد و با یک دست من را روی زمین خواباند:حالا بلندشو!دیگه کاری با تو ندارم.شهید می خواست به من بفهماند که می تواند! راوی:ناد علی یوسفی
|
|
شنبه 01 فروردین 1394 - 11:28 |
|
تشکر شده: |
|
|
تشکر شده: |
1 کاربر از m_usf به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
shohada & |
|
shohada

ارسالها : 2
عضویت: 27 /1 /1394
تشکرها : 2
|
فرصت
خیلی قشنگ بود
تواضع از اوصاف شهدا هست
|
|
جمعه 28 فروردین 1394 - 16:27 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.